عاقبت عدم فرار از مدرسه

ساخت وبلاگ
حضور همه عزیزان که حتی وقتی این سرا خالی است پیام می گذارند و ابراز لطف می کنند عرض مفهوم درود تعریف و سپاس دارم. این وبلاگ در روزهایی که تلگرام و مانند آن نبود تنها وسیله ارتباطی مطمئن در دسترس بود و امروز هم با عاقبت عدم فرار از مدرسه...ادامه مطلب
ما را در سایت عاقبت عدم فرار از مدرسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4mohsenbaghbanic بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 28 آذر 1397 ساعت: 16:05

مرکب ضعیف و بار گران و رهی دراز1خیس شدن... سوختن... سیلی جانانه خوردن؛ اینها بلاهایی بود که جناب سرزنش سرم آورده بود. یعنی اول یک سطل آب سرد رویم ریخته بود و بعد آمده بود نشسته بود روی سینه‌ام و با آن دست‌های آرنولدی‌اش مرا بسته بود به تپانچه... حالا نزن کی بزن.چشم‌هایم را که باز کردم، جلدی از رویم پرید پایین و گفت: فکر کردی می‌ذارم به این مفتی‌ها بمیری؟زبانم قفل شده بود. آب از سروکله‌ام می‌چکید و از روی ابروهایم لیز می‌خورد و می‌رفت توی چشمها و گوش‌هایم. پتو را مشت کرده بودم توی دستهایم و می‌لرزیدم. - نترس، زنده‌ای!نگاهش کردم. جناب سرزنش را تار می‌دیدم. اتاق را هم مثل کاغذهای ابروباد... یعنی همه آن چیزها را در خواب دیده بودم؟- خواب نبود. اگر نرسیده بودم رفته بودی شورآباد.دستهایم را آهسته بلند کردم تا ببینم از آن درختها خبری هست یا نه. اول شبحی از چیزهای سیاه طناب‌مانند دیدم و بعد دست خودم را که از شدت فشار سرخ مایل به سیاه شده بود.جناب سرزنش کمی آب‌قند برایم آورد و به زور به خوردم داد: «یک کم همین‌طوری بمون تا حالت جا بیاد!» و لُنگم را از روی دسته صندلی داد دستم تا کله‌ام را خشک عاقبت عدم فرار از مدرسه...ادامه مطلب
ما را در سایت عاقبت عدم فرار از مدرسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4mohsenbaghbanic بازدید : 63 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 8:16

تنهایی و گوشه‌ای و دردیچشم که باز کردم، روی آینه بالای تخت سپیدی چیزی نظرم را جلب کرد. پاکت نامه‌ای بود. هول برم داشت. از تخت پایین پریدم و صدا کردم: جناب سرزنش! رفیق! انعکاس صدایم در اتاق خالی به خودم بازگشت. او نبود.عصرگاهی از گفتگوهایی که در پشت بام بین او و جناب مطمئن می‌رفت که سحرگاه بعد از حدود یکسال بازگشته بود، چیزکی شنیده بودم درباره رفتن. این بار بر خلاف همیشه با هم کشمکش داشتند. نمی‌دانستم برای چه.نامه را به سرعت باز کردم. باورم نمی‌شد اینطور بی‌خداحافظی مرا گذاشته باشند و رفته باشند. خط جناب سرزنش بود. با روان‌نویس سبز همیشگی، خوب و بی‌نقص، اما کمی شتابزده. پیش چشمم جهان شدش تاریک:من رفتم رفیق! یعنی بردند. بی‌آنکه بخواهم. بی‌آنکه بتوانم که نخواهم. بی‌آنکه بدانم. چرا و کجا و کی ندارد رفتن. هروقت که دست داد باید بروی. به پای خود هم باید بروی، وگرنه با تپانچه و اردنگ می‌برندت. خواه همراهت دانایی چون جناب مطمئن باشد یا نادانی چون ابن‌ذی‌الجوشن. وقتی نخواهی که بروی و ببرندت، گلشن و گلخن و بهشت و دوزخ برایت یکی است، اما نگرانم نباش. مسافر زود خو می‌کند به سفر و همراهانش... همیشه عاقبت عدم فرار از مدرسه...ادامه مطلب
ما را در سایت عاقبت عدم فرار از مدرسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4mohsenbaghbanic بازدید : 58 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 8:15

حسب‌حالی ننوشتیم و شد ایامی چنددرست چهل روز است جناب سرزنش رفته. این‌قدر نبودنش تلخ است که «هر ثانیه بسان یکی قرن بس دراز» می‌آید به چشمم. مثل بچه‌ای شده‌ام که پدر و مادرش او را در خیابان به‌عمد ول کرده باشند. حالا درد آن بچه‌ها را خودم حس می‌کنم. آن‌هم نه در کودکی، میانسالی. «این سرنوشت تیره چه بودش رقم زدی؟» جناب سرزنش!تا دو هفته پیش، نیمه‌شب‌ها همین‌طور بی‌انگیزه راه می‌افتادم در خیابان و هی زمزمه می‌کردم: «بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو». حالا در کنج اتاق می‌نشینم و خیره می‌شوم به گوشه‌ای و به صدای ساعت گوش می‌کنم: تیک... ‌تاک... تیک... تاک... و سه‌تارم را که برمی‌دارم ناخودآگاه می‌گویم: «استاد رفت... یار رفت... تسلیت سه‌تار»!گاهی وقت‌ها از دستش حرص می‌خورم، اما با خودم که سرحساب می‌شوم می‌بینم کار خوبی کرد رفت. از دستم راحت شد. داشت جان می‌کند بینوا. برای همین، حتم دارم که اگر بتوانم پیامی برایش بفرستم که «با من چگونه بودی و بی من چگونه‌ای؟» پاسخ خواهد داد که «من خوشم بی تو».تا حالا صدبار برای خودم برنامه ریخته‌ام که خوب زندگی کنم. می‌دانم اگر برگردد و ببیند ول‌معطل بوده‌ام عاقبت عدم فرار از مدرسه...ادامه مطلب
ما را در سایت عاقبت عدم فرار از مدرسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4mohsenbaghbanic بازدید : 38 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 8:15

به رنگ دل برآید دیدنی‌های جهان در مادر جبر، تابعی مثل f دستگاهی است که به ازای هر x که به آن بدهی فقط یک خروجی به نام y از آن بیرون می‌آید و هیچ دو x مستقلی به یک y نمی‌رسند. به چنین وضعی می‌گویند اف ایکس مساوی است با ایگرگ: f(x)=y. یکی از معروف‌ترین تابع‌های ریاضی در عالم واقع دستگاه آبمیوه‌گیری است. این بی‌زبان با همه بی‌شعوری‌اش از هویج آب هویج می‌گیرد و از هندوانه آب هندوانه و هیچ‌کدامشان هم آنقدر خل نیست که از هندوانه آب هویج بگیرد یا از هویج شیرموز بسازد.یکی از مشکلات حضرت کنفوسیوس و جناب لائوتسه در موضوع عدالت به همین بحث توابع بازمی‌گردد. کنفوسیوس معتقد است در برابر نیکی باید نیکی کرد و در برابر بدی باید جزای بدی را داد، در حالی که لائوتسه می‌فرماید در هر دو مورد باید نیکی کرد. یکبار که درباره این اختلاف با جناب سرزنش سخن می‌کردم گفت: «از نظرگه گفتشان شد مختلف. اختلافشان طولی است نه عرضی». و من چنین فهمیدم که لائوتسه سخنش از کنفوسیوس برتر است لابد.من تا همین چند وقت پیش فکر می‌کردم آدمها باید تابعی ریاضی با رفتار قاعده‌مند باشند. برای همین، وقتی در برابر خوبی بدی می‌دیدم (و این عاقبت عدم فرار از مدرسه...ادامه مطلب
ما را در سایت عاقبت عدم فرار از مدرسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4mohsenbaghbanic بازدید : 52 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 8:15

بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم!مطابق عادت، چهار شمع روشن کرده‌ام به تعداد حروف نامش. خودم هم گوشه‌ای نشسته‌ام و زل زده‌ام به نور لرزان آن‌ها. راست گفت. «در شهادت یک شمع، راز منوری است که آن را، آن آخرین و کشیده‌ترین شعله خوب می‌داند». اتاق را روشناتاریکی نورسایه‌ها فروگرفته. تنها مانده‌ام. عادت داشتم این سال‌ها به بودن جناب سرزنش. «شمع‌های بی تو بودن» یادگار اوست. «سیگارهای بی‌تو بودن» هم.بغضی غریب آمده نشسته بیخ گلویم. قلبم تیر می‌کشد. چشمهایم می‌سوزد. نمی از این چاه برنمی‌آید.ده روز و شب است که از صبح علی‌الطلوع تا خود ساعت صفر وردست این پدرنیامرزم. محکومم به این شکنجه. پذیرفته‌ام دیگر. چه می‌توانم بکنم؟ من می‌سازم و او می‌ریزد. دربه‌در می‌گردیم و هیچ‌کس از دستمان چیزی نمی‌گیرد. آنها هم که می‌گیرند، آن را می‌پاشند به سروکله خودمان. «شربت‌اوغلی» شده‌ایم دیگر. بودیم. خواهیم بود.شب تاسوعا، مردم توی خیابان راه افتاده بودند و زنجیر می‌زدند. بچه‌های کوچک عزادار. پیرهای سپیدمو. چه شوری! چه حالی! پنجاه سال بعد این بچه‌ها می‌روند جای آن پیرها و بچه‌های دیگر می‌آیند جای این‌ها. واقعا چه قیا عاقبت عدم فرار از مدرسه...ادامه مطلب
ما را در سایت عاقبت عدم فرار از مدرسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4mohsenbaghbanic بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 8:15

اگر راه روی راه بری«وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها»، آنقدر گند می‌زد که صاحب بستان را از دعوتش پِشمان (مرتبه اعلای پشیمان) می‌کرد و مجبور می‌شد گوش این ذی‌سایکوز متحرک را بگیرد و بیندازدش بیرون.خاصیت گل و ریحان این است که آدم را زود بی‌خویشتن می‌کند. گل را می‌چیند محض تفریح و ریحان را می‌گذارد برای ادای فریضه کباب. «سنگک نرم و کباب اگر بگذارد»، ریحان بینوا که کاری به کار کسی ندارد. سر جای خودش نشسته است. نه زبان دارد که بگوید، نه حنجره دارد که نعره بزند، نه جامه دارد که بر خود بدرد، و نه دندان دارد که گاز بگیرد. کرم از خودم آدم است قطعا.ولی دیگر چه فرقی می‌کند من درباره بستان و ریحان چه می‌گویم؟ جز اینکه فقط فکرهای بیخودی بکنم و خارش نوستالژی ذهنم را آرام کنم، چه می‌شود کرد؟ حالا سماق مک می‌زنم و چاقو دسته می‌کنم، بلکه این جنون بهتر شود و از این دیوانه‌خانه چندستاره هم بیرونم کنند. بودنم در این‌جا «تاوان کفران نعمتی است که در باغ کرده‌ام». چنان با زنجیر بندم کرده‌اند که سگ هار را آن‌طور نمی‌بندند.جناب سرزنش همیشه وقتی اذیتش می‌کردم می‌گفت: «ددی بگذار ما هم مردمانیم». همیشه فکر می‌کر عاقبت عدم فرار از مدرسه...ادامه مطلب
ما را در سایت عاقبت عدم فرار از مدرسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4mohsenbaghbanic بازدید : 63 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 8:15

در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا می‌کنیفکر کنم تنها کاری که در زندگی‌ام به‌خوبی و لاینقطع انجام داده‌ام غصه خوردن بوده. یک‌طورهایی «غم با من زاده شده، منو رها نمی‌کنه». فرمود: «ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن/ در گوشه میخانه هم... بله.جناب سرزنش یکبار گفت: «این زندگی اینجور نمی‌مونه» کچل جان! یک روز هم سرخوشی می‌آید سراغت. در پارادوکس وجد در ملال گرفتار می‌شوی و «میان گریه می‌خندم» تازه برایت معنی پیدا می‌کند. اگر روزی این حال را داشتی، ناموساً از خانه بیرون نرو فقط! گفتم: «اخلاق خوب و حال خوش و روزگار وصل/ امید هرسه را به لب گور می‌برم». گفت: ببین حالا!و من از پنج‌شنبه به فکر بودم که این هفته اصلاً بیرون نروم و حرف نزنم تا گند تازه‌ای بالا نیاید. با سلس‌البول سلس‌القول هم گرفته‌ام و دیگر اختیار گفتن‌نگفتن دست خودم نیست.شنبه درس نرفتم و شب مبتلا شدم به صندلی‌داغ دوستان. گفتم دیگر خبط نکنم و خبر بدهم. در تلگرام به یکی از همکلاسانم که آفلاین بود پیام دادم:- درود. متاسفانه این بنده فردا نمی‌تواند در کلاس حاضر باشد. عرض کردم تا زحمت نیفتید. برخی دوستان را نیز نمی‌یابم. به اطلاع برسانید عاقبت عدم فرار از مدرسه...ادامه مطلب
ما را در سایت عاقبت عدم فرار از مدرسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4mohsenbaghbanic بازدید : 61 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 8:15

شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد...نمی‌دانم چرا دیشب یادم به حافظ افتاد بیخودی و این مصرع هم از کرانه بجست و نشست وسط مغزم و المی بزرگ به این بینوا رسانید، چون یادم آورد که «ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد» و «درویش را نباشد برگ سرای سلطان» و شرط گلبانگ سربلندی بر آسمان زدن، سر نهادن بر آستان جانان است و اینکه «گر دولت وصالت خواهد دری گشودن/ سرها بدین تخیل بر آستان توان زد» و کلی چیز سخت و مشکل دیگر که یادآوری می‌کرد «اسرار عشقبازی در خانقه نگنجد» و باید از شید و زرق باز آمد. خواجه بزرگوار چه خیالها می‌فرموده، چطور می‌شود با چنین شعری آب معمولی خورد؟ رطل گرانش پیشکش.با این حال، این آمدشدن را به فال نیک گرفتم. با خود گفتم: «در خلاف‌آمد قسمت بطلب کام که من/ کسب جمعیت از این فکر پریشان کردم» که ناگاه چیزی پقی زد زیر خنده. دیدم یکی روی سقف چمباتمه زده و کج‌کج نگاهم می‌کند و شاخک می‌جنباند. گفتم: می‌خندی، به قربون خم زلف سیاهت؟ زلفم کجا بود خب؟ خودم که کلم و زلف بر باد داده به جرم از شیشه روغن ریختن، وانگهی گرچه سالها خواندم که «مصلحت‌دید من آن است که یاران همه کار/ بگذارند و سر زل عاقبت عدم فرار از مدرسه...ادامه مطلب
ما را در سایت عاقبت عدم فرار از مدرسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4mohsenbaghbanic بازدید : 53 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 8:15

درود بر همراهان گرامی درس ادبیات روز سه شنبه

از لینک زیر جزوه درس را می توانید دانلود کنید. 

http://s5.picofile.com/file/8110306368/jozveh_kamel_farsi.pdf.html

شاد باشید


عاقبت عدم فرار از مدرسه...
ما را در سایت عاقبت عدم فرار از مدرسه دنبال می کنید

برچسب : جزوه درس ادبیات نهم,جزوه درس ادبیات هفتم,جزوه درس ادبیات فارسی دوم دبیرستان, نویسنده : 4mohsenbaghbanic بازدید : 56 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 8:14